love❤ღ❤ 

+ جمعه 9 دی 1398برچسب:,در ساعت11:10 ◕‿- nafas| |

کسی

از کوچه گذشت

با آوازی بر لب

پنجره را باز نکردیم!

+ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,در ساعت15:51 ◕‿- nafas| |

خدا حافظ بروعشقم برو که وقت پروازه

برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن

+ پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,در ساعت23:42 ◕‿- nafas| |

+ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,در ساعت12:44 ◕‿- nafas| |

+ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,در ساعت12:30 ◕‿- nafas| |

+ یک شنبه 25 دی 1390برچسب:,در ساعت22:33 ◕‿- nafas| |

کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم .

+ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,در ساعت16:37 ◕‿- nafas| |

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

+ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:,در ساعت23:42 ◕‿- nafas| |

+ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:,در ساعت10:26 ◕‿- nafas| |

چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو


پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟


گوش گوش دوتا گوش ..... یه دست باز یه آغوش


بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش


چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بی من !


دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من


دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا


یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا


من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنون سابق

+ سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,در ساعت16:7 ◕‿- nafas| |

آسمان بارانی است

اشك من هم جاری است

شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

شاید او می داند

كه فرو خوردن اشك

قاتل جان من است

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه

من رهایش كردم باز زیر باران

من به زیر باران اشكها می ریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان می سایم؛

من نمی دانم...

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است

+ یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,در ساعت13:36 ◕‿- nafas| |

و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد

+ شنبه 10 دی 1390برچسب:,در ساعت16:8 ◕‿- nafas| |

 

سلام ای بی وفا ،‌ ای بی ترحم
 سلام ای خنجر حرفای مردم
 سلام ای آشنا با رنگ خونم
سلام ای دشمن زیبای جونم
بازم نامه می دم با سطر قرمز
 آخه این بار شده من با تو هرگز
 نمی خوام حالتو حتی بدونم
 تعجب می کنی آره همونم
 همونی که زمونی قلبشو باخت
 همون که از تو یک بت ،‌ یک خدا ساخت
 همونی که برات هر لحظه می مرد
 که ذکر نامتو بی جون نمی برد
همونم که می گفتم نازنینم
بمیرم اما اشکاتو نبینم
 همون که دست تو ،‌ مهر لباش بود
 اگه زانو نمی زد غم باهاش بود
حالا آروم نشستم روی زانوم
 ولی دیگه گذشت اون حرفا ،‌ خانوم
 تعجب می کنی آره عجیبه
 می خوام دور شم ازت خیلی غریبه
 خیال کردی همیشه زیر پاتم ؟
 با این نامردیات بازم باهاتم ؟
 برات کافی نبود حتی جوونیم
 تموم شد آره گم شد مهربونیم
 دیگه هر چی کشیدم بسه دختر
 نمی بینیم همو این خوبه ،‌ بهتره
 دیگه بسه برام هر چی کشیدم
 فریبی بود که من از تو ندیدم ؟
 دروغی هست نگفته مونده باشه ؟
 کسی هست تو خیال تو نباشه ؟
عجب حتی دریغ از یک محبت
دریغ از یک سر سوزن صداقت
 دریغ از یک نگاه عاشقونه
 دریغ از یک سلام بی بهونه
نه نفرینت چرا ، این رسم ما نیست
 اگر چه این چیزا درد شما نیست
گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟
 چیه توهین به ذات محترم شد ؟
 دیگه کوتاه کنم با یک خدافظ
 که عشق ما رسید به سد هرگز

+ جمعه 9 دی 1390برچسب:,در ساعت22:28 ◕‿- nafas| |

همه بغضشون گرفته چرا بارون نمياد!؟

ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمياد!؟

روي ماهش کجا پنهون شده رفته کجا!؟

چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمياد!؟

نيتت رو واسه فال قهوه کردم ولي حيف

عکس اون چشماي قشنگ توي فنجون نمياد

من و کشتي تو با اين خنجر دوريت عجبه

چرا از اين دله ديونه يه کم خون نمياد!؟

مگه تو بيخبري موم رو پريشون ميکنم

دل تو واسه مويه پريشون نمياد

دل تو ازبس سفيد و لطيفه مثل برف

از خجالت تو برفي تو زمستون نمياد

تو دلم فقط يه بار مهموني بود تو اومدي

درا رو بستم از اون وقت ديگه مهمون نمياد

صدايه بارون قشنگه به شيشه که ميخوره

اما با غم نجيب روي ناودون نمياد

دو سه بار واسط نوشتم مثه آيينه ميموني

تو يه بار جواب ندادي چرا شمعدون نمياد

عمريه اسيرتم اسير اون چشماي ناز

يه ملاقاتي واسم يه بار تو زندون نمياد

نميگه کسي واسه مرمتش فکري کنيم

هيچکسي سراغ اين کلبه ويرون نمياد

زندگي بزيه شطرنج و من منتظرم

طرف مقابلم ولي به ميدون نمياد

گاهي وقتها اينقدر آب و هوام ابري ميشه

که قد اشکاي من از رود کارون نمياد

گاهي وقتا با خودم ميگم شاي ميخواد ذوق بکنم

+ جمعه 9 دی 1390برچسب:,در ساعت12:17 ◕‿- nafas| |

شعر یعنی با افق یک دل شدن
یا لباسی از شقایق دختن
شعر یعنی با وجود خستگی
بر سر پروانه دل سوختن
شعر یعنی سری از اسرار عشق
شعر یعنی یک ستاره داشتن
شعر یعنی یک نگاه خسته را
از کویر گونه ای برداشتن
شعر یعنی داستانی نا تمام
شعر یعنی جاده ای بی انتها
شعر یعنی گفتن از احساس موج
در کنار حسرت پروانه ها
شعر یعنی آه سرخ لاله ها
شعر یعنی حرف پنهان در نگاه
شعر یعنی ترجمان یک نفس
عمق سایه روشن دشت پگاه
شعر یعنی یک زلال بی دریغ
شعر یعنی راز قلب یک صدف
شعر یعنی درد دلهای نسیم
حرفی از تنهایی سبز علف
شعر یعنی تاب خوردن روی موج
در کنار برکه ساحل ساختن

+ جمعه 9 دی 1390برچسب:,در ساعت12:11 ◕‿- nafas| |

من میگم بهم نگاه کن 
تو میگی که جون فدا کن
 من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
 تو میگی که خیلی دیره
من میگم چشمات و وکن
تو میگی من و رها کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
 من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
 تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم  که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت

+ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,در ساعت23:19 ◕‿- nafas| |

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به  قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید... چشمانش را باز کرد...دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!دختر نامه روبرداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من امیدوارم از دستم ناراحت نباشی که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.امیدوارم عملت موفقیت آمیزباشه.عاشقتم تا بی نهایت

+ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,در ساعت15:49 ◕‿- nafas| |

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید:مامان چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

+ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,در ساعت14:29 ◕‿- nafas| |

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :......


ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
+ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,در ساعت11:3 ◕‿- nafas| |

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

 

 

زندگي درنگهم گلزاريست ‏

 

 

و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏

 

 

من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏

 

 

گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏

 

 

گل فرداي بزرگ

 

 

گل فرداي سپيد

 

 

چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏

 

 

گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏

 

 

کس نگيرد زگل مرده سراغ

 

 

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

 

 

ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش

 

 

همه گل چينِ گل امروزند ‏

 

 

همه هستي سوزند ‏

 

 

کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏

 

 

آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏

 

 

بلبل عاشق نيست ‏

 

 

بلکه گلچين سيه کرداريست ‏

 

 

که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ‏

 

 

تا يکي لحظه به چنگ ارد و ريزد بر خا ک

 

 

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏

 

 

تو گل شاداي ‏

 

 

به ره باد مرو ‏

 

 

غافل از باد مشو

 

 

اي گل صد پر من ‏

 

 

همه گوهر شکنند ‏

 

 

ديو کي ارزش گوهر داند ‏

 

 

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من

 

 

تو که تک گوهر دنياي مني ‏

 

 

دل به لبخند حرامي مسپار دزد را دوست مخوان ‏

 

 

چشم اميد به ابليس مدار ‏

 

 

اي گوهر تابنده بي مانند ‏

 

 

خويش را خار مبين ‏

 

 

آري اي دخترکم ‏

 

 

اي سراپا الماس از حرامي بهراس ‏

 

 

قيمت خود مشکن ‏

 

 

قدر خود را بشناس ‏

+ چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,در ساعت19:18 ◕‿- nafas| |

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد

(خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند)

این شخص در حین خراب کردن دیوار
دربین ان

مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد

وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ

ده سال پیش هنگامساختن خانه کوبیده شده بود!

چه اتفاقی افتاده؟

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !

در یک قسمت تاریک بدون حرکت

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد

تو این مدت چکار می کرده؟

چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه

مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد

مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت

چه عشقی !

چه عشق قشنگی!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد

پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم

اگر سعی کنیم ...

+ چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,در ساعت19:14 ◕‿- nafas| |

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق
- ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

 

+ چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,در ساعت13:47 ◕‿- nafas| |

تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد ایینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو یعنی مثل شبنم عاشقانه
گلوی یاس ها را تازه کردن
تو یعنی حجم رویای گلی را
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی پونه را زیر باران
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی بی ریا چون یاس بودن
و یا به شهر شبنم ها رسیدن
تو یعنی انتظار غنچه ها را
میان شهر رویا خواب کردن
تو یعنی غصه های زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو یعنی در سحرگاهی طلایی
به یک احساس تشنه آب دادن
تو یعنی نسترن های وفا را
به رسم مهربانی تاب دادن
تو یعنی غربت یک اطلسی را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو یعنی با طلوع آبی مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن

+ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,در ساعت20:38 ◕‿- nafas| |

كاش در دهكده عشق فراواني بود
توي بازار صداقت كمي ارزاني بود

كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم
مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود

كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب
روي شفاف ترين خاطره مهماني بود

كاش دريا كمي از درد خودش كم مي كرد
قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود

كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم
رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود

مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست
كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود

چه قدر شعر نوشتيم براي باران
غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود

كاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها
دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود

كاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد
و به يادش همه شب ماه چراغاني بود

كاش اسم همه دختركان اينجا
نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود

كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر
غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود

كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها
غرق هر چيز كه مي خواهي و مي داني بود

دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم
راز اين شعر همين مصرع پاياني بود

+ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,در ساعت20:34 ◕‿- nafas| |


ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
+ جمعه 6 آبان 1390برچسب:,در ساعت11:42 ◕‿- nafas| |

گفتم: «بمان!» و نماندي!


رفتي،


بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و


صعودُ


سقوط!


تو صداي مرا نشنيدي

و من


هي بالا رفتم، هي افتادم!


هي بالا رفتم، هي افتادم...


تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،


ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!


من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،

بي چراغ قلمي پيدا كردم


و بي چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند


و مي خندند!


عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!


اما چه فايده؟


هيچكس از من نمي پرسد،


بعد از اين همه ترانه بي چراغ


چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره اين من و ُ


اين تاريكي و ُ


اين از پي كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندي!


اما به راستي،


ستاره نياز و نوازش!


اگر خورشيد خيال تو


اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،


اين ترانه ها


در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?

+ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,در ساعت15:37 ◕‿- nafas| |

سلام خوفید؟

2تا عکس گذاشتم برید ادامه مطلب ببینید

خودم کشیدمش


ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
+ جمعه 22 مهر 1390برچسب:,در ساعت15:37 ◕‿- nafas| |

بیا به من نگاه کن

که اسمان پر ستاره ام

به من که گاه صاف و گاه

به زیرابر پاره ام

بیا به من نگاه کن

که اب صاف رودخانه ام

همیشه با شتاب میروم

پر از صدا ،پر از ترانه ام

بیا به من نگاه کن

به من که میچکم از

اسمان

به یاد غنچه و جوانه ها

به رویخاک میشوم

روان

بیا تو هم پر ستاره باش

پر از صدا،پراز ترانه باش

ببار مثل من از اسمان

به یاد غنچه و جوانه باش

+ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,در ساعت15:10 ◕‿- nafas| |

+ چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,در ساعت20:51 ◕‿- nafas| |

 

          

ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت.

جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت.

چون رمیدن های آهو ناز کردن های او.

چشم و دستان مرا حالی به حالی کرد و رفت

 

 

+ چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,در ساعت18:41 ◕‿- nafas| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد



طراح :صـ♥ـدفــ